جان ناقابل من چه ارزشی دارد که فدای تو شود.

 

+ عیدتون مبارک . الهی که حضرت شادی و سرور مهمونِ دلاتون کنن توی این روز عزیز

 

+از دیروز ظهر که کمرم رگ به رگ شد و چارچنگولی موندم و برای هر حرکت کوچیکی شرشر اشک میریختم تا بتونم حالت دراز کشیدنم رو عوض کنم، فهمیدم لحظه و دقیقه و عمر و ارزش وقت و سلامتی یعنی چی. حتی فهمیدم اینکه بتونی بدون نگرانی دکتر بری یعنی چی. از دیروز با خودم فکر میکنم یه وقتایی یه دردایی لازمه بیان تا قدر عافیت بدونیم. بچه های خوبی باشید و همینجوری قدر عافیت بدونید:)  الان خیلی بهترم و بدون گریه میتونم بشینم حتی :)) . ولی همچنات ملتمس دعاتون هستم . 

 

+ اقایونِ بزرگواری که این صفحه رو میخونید، ملتمسانه ازتون میخوام ادبیات خانوم ها رو برای محبت کردن یاد بگیرید . به همسرم میگم خب چرا هیچی جز اینکه "پاشو بریم دکتر" نمیگی. بزرگوار توی مریضی های من فقط این دیالوگ رو دارن. دیشب توی اون وضعیت دوباره کلی توضیح دادم که ما از ظهر هیچی نخوردیم . و شما همچنان میگی چرا نمیای بریم دکتر . میگه " توی الگوریتم ذهنی من نمیگنجه کار عبثی بکنم. مثلا بیام توی این وضعیت چایی بهت بدم:)) اول باید کار اصلی و مهم رو انجام بدیم. " من میفهمم که وقتی ما مریض میشیم از محبت زیاد مستاصل میشید و دلتون میخواد یه کار مهم انجام بدید به اسم دکتر بردن ولی ما نیاز به محبت داریم. خدا خیر بده به پدراتون اگه یادتون دادن چجوری باید به جنس مونث محبت کرد.

از دیشب الحمدلله پیشرفتای جالب توجهی اتفاق افتاده.  به قول دوستم میگه باید به مردا دقیقا بگی چیکار کنن. انتظار کلی داشتن برای محبت کار بیهوده ایه:))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها